یاد میآورم تاریخ را، داستان حملهی مغولان را به نیشابور. آن زمانی که به دورِ مردی که ایستاده بود، خط کشیدند که: "همین جا بمان، تکان نخور تا ما برویم و پس از کشتار جمعی خود بازگردیم و تو را بکشیم".
و وقتی بازمیگردند، مرد را ایستاده در حیطهی خطِ کشیده شده، در انتظار کشته شدن مییابند.
گویا اینک من اینچنانم. درون دایرهی خطکشی شده ایستاده ام و منتظر، تا کِی نوبتم برسد.
یک آمبولی مغزی و یک زن اسیر مرد - - در درس پاتولوژی استاد نقشینه
آنتی بیوتیک های خالی از هیجان که - - Discompressure، من ، تو هم ، وقتی که تسکینهِ...
در انسداد حاد رگهایی که خونم را - - در اوج بیخوابی شب وقتی تو را خواهد
((زیگریت)) هم در ترجمههایش تو را دید و - - ((خورشید اللهی که در مغرب زمین)) ... شاید
یک اصطلاح فارسی، اینبار Mc2 - - در حالت ایستای یک اسلاید نابینا
مثل تمام روزهای (( نه، نمیشه ، نیست)) - - وقتی که فرقی من نکردم تا به این حالا
استاد! من هم بیلوتوس فونتم خدا را دید - - وقتی ریاضت میکشیدم سیب و گندم را
شوخی بس است، قاضیِ پرونده صادرکن ... - - آقا! صدای قلبتان، آغوش چندم را...؟؟؟
.
.
.
نمیدونم کتاب " خورشید الله در مغرب زمین" رو خوندید یا نه؟ نویسندش خانم زیگریت هستن. مطالب قابل توجهی توی این کتاب هست ازجمله اشاراتی به برخی کلمات در زبان انگلیسی که از فرهنگ لغات خودمان گرفته شده. مثلا گفته شده که منشی که به انگلیسی Secretary میشه ازترکیب دو کلمهی "سقر" و "الطیر" تشکیل شد. به این روایت که در جنگ جهانی دوم، وقتی میبینن که مسلمونها در کارهای اداری از شخصی به نام منشی استفاده میکنن که اون فرد به کمک پرِ پرنده (سقرالطیر) روی کاغذ، موارد کاری رو یادداشت میکنه، این عبارت رو و این شغل رو برای خودشون بوجود میآرن و موارد بیشماری ازین دست که در این کتاب بیشتر باهاش آشنا میشید.
شعر بالا هم، از قسمتهایی از چارپارم گرفته شده که در همون زمان، وقتی که برای کلمهی Bends( نوعی خمیدگی کمر که بیشتر برای غواصان ایجاد میشه) موظف به تحقیق بودم، متولد شد.
خیال سرشار زنانهمن! " چاه که از خود آب داشته باشد، همین که خالی شود، آب زیرین میجوشد. زلال و جوشش موجهای نازنینش، پژواکی دلخواه میگیرد." لکن نترس که دستمایهی خیالت را خالی کردهای.
چه ساده دلاند شاعران، چه بیخبرند نویسندگان، که میپندارند. .....
و غزل که باز عجلهی کودکانهاش به جوش میآید. ( فاعلاتن، مفاعلن، فعلن)
دست از گریههام بردارید- دیگر از آبرو هم افتادم
لاجرم حکم بعد، حکم بعد؟ - تف زدن بر جنازهی آدم
مردمی کردم و نبخشیدم- مثل دوران وحشیام در خود
آی شیطان کوچکم، چادر!- من خودم را به "باد" میدادم
یک طرف " خوب میشه عاقل باش"- یک طرف آن جهان اجباری ش
یک زنام با خدای فلسفیام- عیب من نیست تشنه معتادم
توپت در زمین من افتاد- عرش دست و دلم کمی لرزید
سرنوشت مُقدّست با من- من که در چیدن تو استادم
باورم میشد این جهان خام است- بس که تنهاییام مرا خواباند
سَرِ من روی شانههای کسیست...- از همان لحظه داده بر بادم.